مکنون
از قضا آب و هوای دل من طوفانیست آسمان طرف چشم کنون بارانیست باد سرخی که وزیدست به دشت سینه آتشی کرده به پا ، دشت دگر زیبا نیست برف و کولاک ره قلب مرا سد کرده و لذا جاده ی احساس و محبت وا نیست طرف قله ی عزت شده پر گرد و غبار زین سبب بهر تجلی نفس پروا نیست همه ی گردنه ی شوق مه آلود شده و سرم را هوس حادثه و سودا نیست زلزله قلب مرا صد درجه لرزانده است و از این شهر دگر کاهگلی بر جا نیست
نوشته شده در چهارشنبه 88/11/28ساعت
7:31 عصر توسط متین نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |